عشق من
دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:بهنام,عزاي غم,, :: 20:20 ::  نويسنده : فرشاد       

با پيرهن عزاي غم بيا سر مزار من

سنگ مزارمو ببين

گريه بكن براي من

شباي جمعه كه رسيد

يه بار بگو ته صدات

فلاني رفته زير خاك

خدا سپردمش به پات

اگر چه زير خا كمو نفس نداره جسم من

اما هنوز منتظرم

ببين كه خيس چشم من

اگه يه روز دلت گرفت

خواستي بياي كنار من

تنها پاشو قدم بزن

تا كه بيفتي ياد من

حلقه عشق تو هنوز

تودست من نشونه ته

تو قبر بي نام نشون

سرم هنوز رو شونته

هفتا كفن پوسوندمو

عشقت هنوز تو قلبمه

حس ميكنم دستاي تو

هنوز تو دست سردمه

سفرهء عقدته عزيز

ياد همين مرده بمون

وصيتي كردم واست

تو رو خدا بشين بخون

اشك هاي نازنينتو

به پاي من حروم نكن

برو عمرو جووني تو

به پاي من تموم نكن

ديگه كسي نيست كه شبا

از پنجره نگاش كني

الان بايد سر نماز

تا ميتوني دعاش كني

امشب ديدم عروسيته

گفتم بيام به ديدنت

لباس عروس به تن داري

حيفم اومد نبينمت

حالا كه مردم ميتوني

تنهايي هر جايي بري

اين دل نازنينتو

به هر كسي ميخواي بدي

خا طراهام يكي يكي

داره فراموشت ميشه

يه مرد ديگه جاي من

داره هم آغوشت ميشه

قسمت تو عشق جديد يه قبر خالي سهم من

دل كسي رو بشكنم

هرگز نبوده رسم من

وفتي كه من پيشت بودم

دوست داشتم يه طور سخت

حالا يه گور و يه كفن

شده واسم خونهء بخت

جسمم زير خاكه ولي دعاي من

پشتو پناهت

تو حسرت تو ميمونم

واسه قشنگيه نگات

اون دفتر خاطره رو

يكي يكي

ورق بزن هر كجا اسممو ديدي

تو رو خدا قدم بزن

اخه ديگه جون ندارم

بهت بگم دوست دارم

ولي دل شكستمو

بازم زير پات ميزارم

وقتي مياي كنار من

باز جسدم جون ميگيره

تا كه بلند ميشي ميري

دوباره جسمم ميميره

اون كيه كه به جاي من

داري واسه اش ناز ميكني

در دل عشق منو

داري واسه اش باز ميكني

از زير خاك ميگم بهت

مبارك عشق جديد

فلاني دلش شكست و باز

خوشبختي تو رو نديد

 

 

 



پنج شنبه 4 فروردين 1390برچسب:, :: 17:57 ::  نويسنده : فرشاد       

 

چیه چیزی شده چرا ساکتی

دوست داری من نباشم تا کنارت باشه کی

شنیدم از من دلسرد شدی به تازگی

شادیات تقسیم میکنی با یکی

دیگه که دوسش داریو تو روش حساسی

روش داری عقایدخیلی شیک وسواسی

انقده اونو میخوای  که اگه با بون بودی

منو اتفاقی جایی دیدی نشناسی

گفتم غرورمم به زیر پاهات بزار له بشه

رفتی نذاشتی دوستیمون حتی به سال بکشه

تو این نداری واسه تو هر کاری کردمو

بی معرفت

نیومد یه بار به چشت

هر چی راجع بت فکر می کردم

شد نقش بر اب

اواره ،امارت بد جوره پخش الان

کاری کردی که زندگی سخت شه برام

بگو بینم کی تو زندگی پر نقش الان

اونم مثل منه تاسف داره رو تو

دوست داره همه جوره حفظ کنه آبروتو

مثل من حاضربا دنیا عوض نکنه

حتی یه دونه ازاون تار موتو

یا که برعکس نسبت به تو بی ارزشه

بگو چی کم گذاشتم واست این رسمشه

که جواب خوبی مو بدی با بدهات

مگه نمیگفتی فرق کردی با قدیما

خاطراتو فراموش میکنم مو به مو شو برو با هر کی که دلت می خواد روبه رو شو

بدون دیگه واسه من مرده کسی کهیه روزی با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشو

 

چه خو ش خیالم

به فکر اینکه دوباره تو بهم زنگ میزنی شبا تا صبح بیدارم

عیب نداره تو این شبا که واسه ما سخت خواب

تو با خبال راحتت بگیر تخت بخواب

نگران منم نباشو آروم یواش

چشماتو ببند بودن از ما داغون تر هاش

که حالا همه چی رو سپردم به دست فراموشی

خب میدونم که حالا با کسی دیگه هم آغوشی

این رو می بینمو

میسازم با غم تو

بدون یه روزی میگیره آهم دامنتو

آخه تامن یادمه تو

با راحتی منو تنها گذاشتی تو ناراحتی

کاری کردی که به فکر خراب رسیدم

فکر کثیفمو حتی تا خلا ف کشیدم

وقتی میدیدم نیستی

اما یادت اینجاست

وقتی نمیشد منو تو باهم ما بشیم ما

خاطراتو فراموش میکنم مو به مو شو برو با هر کی که دلت می خواد روبه رو شو

بدون دیگه واسه من مرده کسی کهیه روزی با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشو

هنوزم بو عطرت چندتا دونه مشکی از اون موی لختت

رو تخته

تختی که همیشه میشدی روش تو بغلم  ولو

تو که رفتی نمیشکوندی اقلا دلو

با زخم زبونه

رسم زمونه

رابطه ها یی که به هم وصل نمنونه

خیل خب دیگه همه چی بسه تمومه

هر چی خدا بخواد

همه چی دست همونه

ولی بدون تو هم یه کم نه آخرشی

من ساده رو بگو سا ختم با همه چی

نمی خوام سر صحبت الکی هی بی مورد باشه

اصلا تو خوبی هر چی تو میگی باشه

دیگه اسمتم تو زندگی باشه لاشه

هر بلایی که سرم آوردی ناز شسصتت

بهتر اصلا نمونیم ما یه لحضه

امید وارم دل تو هم باشه از من خسته

خاطراتو فراموش میکنم مو به مو شو برو با هر کی که دلت می خواد روبه رو شو

بدون دیگه واسه من مرده کسی کهیه روزی با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشو

 

 

 

 

 



یک شنبه 7 اسفند 1389برچسب:, :: 23:46 ::  نويسنده : فرشاد       

داستان زیبای پیرمرد عاشق!

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!...
 
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی‌داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:
اما من که می‌دانم او چه کسی است..!



چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 12:23 ::  نويسنده : فرشاد       

عشق یعنی پای هر بت« لا» شدن

مست و مجنون درپی لیلا شدن

عشق یعنی زندگی را باختن

خانه ای در کوی دلبر ساختن

عشق یعنی از حرا تا کربلا

جان سپردن تشنه لب درنینوا



جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, :: 1:22 ::  نويسنده : فرشاد       

....
يك...
دو....
سه....
چندين و چند
...
هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد
من اين ستاره هاي خيالي را
كه از سقف اتاقم
تا بينهايت خاطرات تو جاري است
....
يادش بخير
وقتي بودي
نيازي به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره اي بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.

 

ی. موسوی



جمعه 15 بهمن 1389برچسب:, :: 1:38 ::  نويسنده : فرشاد       
.
 هوالمحبوب
می خواهم برايت بنويسم.. می خواهم از روزی بنويسم که آمدی.. روزی که اين دل تنها بود و در تنهايی لحظه ها را سپری می کرد به دنبال نگاهی آشنا.. شايد می دانست در همين نزديکی نگاهی است هم نفسی است.. قرار نبود تو باشی اما نمی دانم در پس آن نگاهت چه داشتی که ماندی که خواندی سرود هم نوايی.. حالا دل بی درد ما درد دارد ! درد تو.. درد دلی که بردی..دلی که دادم به آن نگاه آشنا.. نگاه مقدس.. به آن خنده های صميمی..
اکنون نگران دل خود نيستم چون ميدانم دل پس دادنی نيست! بلکه شکستنی است! نگران نگاهت نيستم چون نگاهت جاودان نيست..
تنها دل من ديگر دل نيست..!
دورها آوايی است که مرا ميخواند ماندم جايز نيست

غرق عشقم کن..



جمعه 15 بهمن 1389برچسب:, :: 1:13 ::  نويسنده : فرشاد       

امشب به سوگ آرزوهام نشسته ام و در غم نبودنت اشک فراق مي ريزم

 

امشب شمع حسرت آرزوهاي بر باد رفته ام ذره ذره آب مي شود

امشب براي مرگ آرزوهايم لباس سياه پوشيدم

کاش امشب کسي براي عرض تسليت به خانه دلم مي آمد

کاش امشب توبودي ودلداري ام مي دادي ودفترکال آرزوهايم راورق مي زدم

اما افسوس که نيستي و زندگي بي تو قشنگ نيست



پنج شنبه 7 بهمن 1389برچسب:, :: 23:49 ::  نويسنده : فرشاد       

پشت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد. بالاخره دكتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی ...
پزشک جراح در حالی كه قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم كه باید حامل خبر بدی براتون باشم، تنها امیدی كه در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه."
"این عمل، كاملا در مرحله أزمایش، ریسكی و خطرناكه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره، بیمه كل هزینه عمل را پرداخت میكنه ولی هزینه مغز رو خودتون باید پرداخت كنین."
اعضاء خانواده در سكوت مطلق به گفته های دكتر گوش می كردند، بعد از مدتی بالاخره یكیشون پرسید :"خب، قیمت یه مغز چنده؟"
دكتر بلافاصله جواب داد :"5000$ برای مغز یك زن و 200$ برای مغز یك مرد."
موقعیت ناجوری بود، خانمهای داخل اتاق سعی می كردند نخندند و نگاهشون با آقایان داخل اتاق تلاقی نكنه، بعضی ها هم با خودشون پوزخند می زدند !
بالاخره یكی طاقت نیاورد و سوالی كه پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید كه : "چرا مغز خانمها گرونتره؟"
دكتر با معصومیت بچه گانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد كه : "این قیمت استاندارد مغزه!"
ولی مغز آقایان چون استفاده میشه، خب دست دومه و طبیعتا ارزونتر!"

 

 



پنج شنبه 7 بهمن 1389برچسب:, :: 1:2 ::  نويسنده : فرشاد       

پيرمرد با غرور جواب ميده:

هيچوقت به اين خوبي نبودم. تازگيا با يه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه. نظرت چيه دكتر؟

دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خببذار يه داستان برات تعريف كنم. من يه نفر رو مي شناسم كه شكارچي ماهريه. اون هيچوقت تابستونا رو براي شكار كردن از دست نميده. يه روز كه مي خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهي چترش رو به جاي تفنگش بر ميداره و ميره توي جنگل. همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها يه پلنگ وحشي ظاهر ميشه و مياد به طرفش. شكارچي چتر رو به طرف پلنگ نشونه مي گيره و ….. بنگ! پلنگ كشته ميشه و ميفته روي زمين!

پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان نداره! حتماً يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده!

دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقاً منظور منم همين بود!

-----------------------



ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

ممنون ازاینکه اومدین امیدوارم لحظات خوبی رو تو این وب داسته باشین farshad_0502@yahoo.com
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زیر بارون ایستاده و آدرس farshadm3.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 34
بازدید کل : 32565
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 34
بازدید کل : 32565
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید